ابعاد صلح شجاعانه امام حسن علیه السلام با معاویة بن ابی سفیان که یگانه عامل بقای اقلیت شیعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است که تاکنون محققان زیادی را به تحلیل و تبیین آن واداشته است. بدون اغراق میتوان گفت: اکثر مقالات و تحقیقات پیرامون آن حضرت، در اطراف این رویداد دور میزند.
این نوع نگرش هر چند بیانگر عمق و عظمت صلح امام علیه السلام است اما در دوره دیگر (قبل از امامت و بعد از صلح) کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند و به تبع آن میزان آگاهی مردم نیز از این دورهها اندک است. بر این اساس و به مناسبتسالگرد شهادت حضرت، در این شماره با دوران امامتحضرت بعد از صلح (9 سال و اندی) آشنا میشویم.
مهمترین چالشی که امام حسن علیه السلام در طول دوره امامت و بلکه حیات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ امویها در حاکمیت دینی دورههای قبل و بروز آثار آن در این دوره است. نفوذی که از زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله (8 سالگی) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسید. طبیعی است که باید سابقه نفوذ امویها را از دوره فراگیری حکومت اسلامی (فتح مکه) پی گرفت زیرا به موازات گسترش اسلام، گروههای مختلفی به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نیز از باب ناچاری نتوانستند در مقابل این سیل خروشان قرار بگیرند و به ناچار با آن بنای همسویی گذاشتند. این همسویی نه از روی میل که از باب اضطرار و بینتیجه بودن مقاومتبود. آنها تنها زمانی که پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر دیدند، لب به شهادتین گشودند و به این ترتیب دوران حیات خود را با تاکتیک همسویی موقت ادامه دادند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله با درایت کامل متوجه این حرکتخزنده بود. لذا اهداف پلید آنان را اینگونه افشا میکرد:
«اذا بلغ بنو العاص ثلاثین اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا; (1)
زمانی که فرزندان عاص (بنی امیه) (2) به سی برسند، مال خدا را میان خود دستبه دست میکنند، بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش میکنند.»
امام حسن علیه السلام نیز از سابقه این گروه کاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاویه به او خطاب کرد:
معاویه! فراموش کردهای که وقتی پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو اشعاری خواندی و او را از اسلام بازداشتی. و شما ای گروه (حامیان معاویه) به خدا سوگندتان میدهم آیا به یاد نمیآورید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در هفت جا ابوسفیان را لعنت کرد. کسی از شما میتواند آن را انکار کند؟ آنها عبارتند از:
2- زمانی که کاروان قریش از شام میآمد و پیامبر صلی الله علیه و آله میخواست در برابر اموالی که از مسلمانان گرفته بودند، کاروان را توقیف کند، ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوی مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
3- روز جنگ احد آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز کوه بود و فریاد میزد: «الله مولانا ولا مولی لکم.» ابوسفیان هم نعره میزد: «اعل هبل. ان لنا العزی ولا عزی لکم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزی داریم و شما چنین بت عظیمی ندارید.»
4- در جنگ احزاب نیز پیامبر صلی الله علیه و آله بر او لعنت کرد...
5- روز صلح حدیبیه که ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضه حج محروم نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله به رهبر مشرکین و پیروانش لعنت کرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یک از آنان نداری؟ فرمود: «این لعنتبر مؤمنان از فرزندان آنها نمیرسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
6- در جنگ حنین ابوسفیان کفار قریش و هوازن را جمع کرد و عیینه قبیله غطفان و عدهای از یهود را گرد آورد. خداوند شر ایشان را دفع کرد. ای معاویه! تو مشرک بودی. پدرت را یاری میکردی و علی علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
7- روز ثنیه که یازده نفر به همراهی ابوسفیان کمر به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله بسته بودند (6 نفر از بنیامیه و 5 نفر از دیگر افراد قریش)... (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله با نفرین و لعن خویش چهره معاند و حقستیز آنان را معرفی میساخت لیکن انحراف در مسیر حاکمیت دینی (انحراف داخلی) زمینههای رویش مجدد آنها را فراهم ساخت و به محض خروج حاکمیت از دست زمامداران صالح، فضای باز برای حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدریجی رهانید.
در دوره حکومت عمر نفوذ حزب ابیسفیان چنان شد که فرزندش معاویه، ولایتشام و سوریه را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علیرغم عزل و نصبهای متوالی کارگزاران توسط عمر، او همیشه در منصب خود باقی ماند و به این ترتیب پایگاهی ثابت و مطمئن برای بالندگی حزب منسجم ابیسفیان فراهم شد.
در زمان زمامداری عثمان به دلایل متعدد مخصوصا ارتباط نسبی معاویه و عثمان شاخههای شجره ملعونه بنیامیه وانستبخشهای عمده حاکمیت دینی را تسخیر کند و در هر مرکز قدرتی ریشهای بدواند و به این ترتیب در این دوره حتی مروان و پدرش که رانده شده رسول اکرم صلی الله علیه و آله بودند و دو خلیفه قبل شفاعت عثمان را برای بازگرداندن آنها به مدینه نپذیرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پستهای کلیدی شدند. امام حسن علیه السلام در اینباره نیز به یاران معاویه (در مجلس معاویه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنیامیه کسی دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: ای جوانان بنیامیه! خلافت را مالک شوید و همه پستهای اساسی آن را به دستبگیرید. سوگند به کسی که جانم در دست اوست نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی.
ای مردم! آیا نمیدانید بعد از بیعت مردم با عثمان ابوسفیان دستبرادرم حسین علیه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقیع غرقد (4) برد و در آنجا به صدای بلند فریاد زد: ای اهل قبرستان! شما با ما سر حکومت و خلافت جنگیدید و امروز بدنتان زیر خاک پوسیده است و کار حکومت در دست ماست. حسین علیه السلام خطاب به او فرمود:
ای ابوسفیان! عمری بر تو گذشته است. صورتت زشتباد. سپس دستخود را کشید و به سوی مدینه آمد. اگر نبود لقمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین علیه السلام را نابود کرده بود. ای معاویه! این است کارنامه ننگین زندگی تو و پدرت... عمر تو را والی شام کرد و تو خیانت کردی. در پی آن عثمان آن حکم را تنفیذ کرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختی. از این هر دو بالاتر این که به خود جرات دادی و با جسارت در برابر خدا ایستادی و با علی بن ابی طالب مخالفت کردی... تو مردم نادان را برانگیختی و آنان را به معرکه جنگ آوردی و با مکر و حیله خونشان را بر زمین ریختی و اینها ثمره تلخ بیایمانی تو به معاد و نترسیدن از عقاب الهی است... (5) »
به این ترتیب حزب بنیامیه در همان اوایل زمامداری عثمان توانستبه طور شگفتآوری به دو رکن حکومت (ثروت و منصب) نزدیک شده، آنها را قبضه کند و در انتظار دستیابی به رکن سوم حاکمیتیعنی دین بنشیند.
این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ادعای خونخواهی خلیفه شهید، در مدتی اندک توانست عواطف دینی مردم را منحرف و سپاه دین را بر ضد دین (علوی) به خیزش درآورد. به عبارت دیگر همانطور که حیات عثمان عامل کسب مناصب حساس برای بنیامیه شد، مرگ وی هم مورد استفاده کامل آنان قرار گرفت و یک پله دیگر آنان را به قدرت نزدیکتر کرد. در اینباره نامه شبثبن ربعی به معاویه قابل تامل است. «تو برای گمراهکردن مردم و جلب آرا و تمایل آنان و برای این که آنان را به زیر فرمان خود درآوری، هیچ وسیلهای نداری جز این که گفتی پیشوای شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خونخواهی او برخاستهایم. در نتیجه فرومایگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمدهاند... دلت میخواست او کشته شود تا به این جا برسی...» (6)
امام علی علیه السلام به زیباترین شیوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاویه در نامهای به او یادآور میشود: «انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک وخذلته حینما کان النصر له; (7)
وقتی پشتیبانی از عثمان به نفع تو بود، به یاریاش شتافتی و آنگاه که به نفع او بود، او را خوار گذاشتی.»
از همین دوره زمان تعارض بین حاکمیتحق علوی و حاکمیتباطل اموی آغاز شد و تمام دوران حکومت امیرمؤمنان و دوره کوتاه حکومت امام حسن علیه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلایل متعدد داخلی و خارجی این تعارض به نفع جریان اموی پایان یافت و امام حسن علیه السلام را ناچار به صلح کرد. بنابراین باید دقت کرد که تلاشهای بنیامیه از 8 هجری تا 41 هجری (33 سال) برای دستیابی به حاکمیت در این دوره به مرحله نهایی و ثمردهی میرسد و امام حسن علیه السلام که با چنین جریان ریشهداری رو به رو میگردد، ناچار به صلح میشود. (8) امام خود به برخی از دلایل صلح با معاویه بارها اشاره کرد که یک مورد آن چنین است:
1- شیخ طوسی به سند معتبر از امام زینالعابدین علیه السلام نقل میکند: «وقتی امام حسن علیه السلام برای صلح با معاویه راهی شد و با او ملاقات کرد، معاویه بر فراز منبر رفت و گفت: ایهاالناس! حسن فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اینک به رغبت و شوق آمده است تا با من بیعت کند. برخیز یا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... ای جماعت! سخن میگویم; بشنوید و گوش و دل خود را با من همراه سازید و سخنانم را ثبت کنید... اگر سالها بایستم و فضیلتها و کرامتهایی را که خدا ما را به آن مخصوص کرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پیغمبر بشیر و نذیر و سراج منیر که حق تعالی او را رحمت عالمیان گردانیده و پدرم علی ولی مؤمنان و شبیه هارون است. معاویه پسر صخر ادعا میکند من او را اهل خلافت دانستهام و خود را اهل آن ندانستهام! دروغ میگوید. به خدا سوگند که من در کتاب خدا و نتخدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولکن ما اهلبیت علیهم السلام روزی که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است تا حال همیشه مظلوم و مقهور بودهایم. پس خدا حکم کند میان ما و آنها که بر ما ظلم کردند و حق ما را غصب کردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط کردند و حق ما را که در کتاب خدا برای ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع کردند و کسی که منع کرد از مادر ما فاطمه، میراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، یاری نکردند و با تو بیعت کردند. ای پسر حرب! اگر یاران مخلص مییافتم که با من در مقام فریب نبودند هرگز با تو بیعت نمیکردم، چنانچه حقتعالی هارون را زمانی که قومش او را تضعیف کردند و با او دشمنی نمودند معذور داشت، همچنین من و پدرم وقتی که امت دست از ما برداشتند و متابعت غیر ما کردند و یاوری نیافتیم، نزد خداوند معذور هستیم. احوال این امتبا امتهای گذشته مثل هم است...
معاویه گفت: به خدا سوگند که حسن از منبر فرود نیامد تا زمین بر من تیره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولی فهمیدم فروخوردن خشم به عافیت نزدیکتر است.» (9)
در این سخنرانی تکاندهنده امام به نکات بسیار حساسی اشاره میکند و با کالبد شکافی اوضاع کنونی، سرنخهای آن را در دوران گذشته نشان میدهد و آن چیزی نیست جز خروج حاکمیت دینی از مسیر اصلی خود، امری که موجب تمام انحرافات بعدی و مظلومیت اهلبیت علیهم السلام شد. علاوه بر این امام به عوامل دیگر مانند همراهی نکردن مردم، غدر و نیرنگبازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعیف موقعیت توسط مردم، دشمنی آنان با امام اشاره میکند و در پایان جواز صلح در شرایط این چنینی را یادآور میشود.
در هر صورت دوران دستیابی به حاکمیتبرای امویها فرارسید و معاویه با فراخوانی امام علیه السلام به شام و اخذ بیعت، کوشید این پیروزی را به طور رسمی اعلام کند. فضیل غلام محمد بن راشد نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «معاویه به حسن بن علی علیه السلام نامه نوشته و او و حسین علیهما السلام و یاران علی علیه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قیس بن سعد بن عباده انصاری به شام آمدند. معاویه به آنان اذن ورود داد. آنگاه گفت: ای حسن برخیز و بیعت کن. او برخاست و چنین کرد. سپس گفت: ای حسین برخیز و بیعت کن. او نیز برخاست و چنین کرد. سپس گفت: ای قیس تو نیز برخیز و چنین کن. او هم برخاست و متوجه امام حسین علیه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسین علیه السلام فرمود: ای قیس او (امام حسن علیه السلام) امام من است.» (10)
چند روز بعد از امضای قرارداد صلح، امام حسن علیه السلام با مردم کوفه وداع کرد و رهسپار مدینه شد. (11) و به دنبال آن معاویه به طور کامل بر سرنوشت مسلمانان حاکم شد و حکومت تمامعیار اموی را به پیش برد. اما طبیعی بود که ماهیت ضد دینی حکومت معاویه اجازه نمیداد، مصالحه با امام به همان حالتباقی بماند به عبارت دیگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پیوسته بود ولی در حقیقت ماهیت متضاد این دو جریان اجازه مصالحه واقعی به آنان نمیداد و علیرغم زدوده شدن تضادهای ظاهری که موجب حفظ جان شیعیان شد، تضادهای واقعی همچنان باقی بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
× × ×
در مورد جدایی بنیامیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقی دین، شهید مطهریقدس سره اینگونه به بررسی دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره میکند:
«مبارزه شدید امویان که در راس آنها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: یکی رقابت نژادی که در سه نسل متوالی متراکم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش مخصوصا امویها که اسلام بر همزننده آن زندگانی بود... گذشته از اینها مزاج و طینت آنها طینتی منفعتپرست و مادی بود و در اینگونه مزاجهای روحی، تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوش یا بیهوشی آنها ندارد. کسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا میکند که در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و بزرگواری باشد. این مطلب خود یک اصل بزرگی است. داستان ابوسفیان و عباس وگفتن «لقد صار ملک ابن اخیک عظیما...» قصه «بالله غلبتک یا اباسفیان» ایضا قصه «تلقفونها تلقف الکره» همگی دلیل کوری باطنی ابوسفیان است. (12)
و بر پایه همین تفسیر است که به طور متوالی شاهد بروز تضادهای درونی به صورت توطئههای متعدد معاویه برای قتل امام هستیم (استفاده از هر وسیله ممکن) و در مقابل امام را نیز میبینیم که (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حکومت معاویه است. البته معاویه بارها میکوشید بر تضادهای حقیقی جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومی منازعات خود و امام را امری در نهایتحزبی، قبیلهای و طایفهای جلوه دهد و در مقابل امام با درایت کامل اجازه شکلگیری چنین تصوری را نمیداد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود که بر تضادهای حقیقی دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهری در خود هضم کند و برعکس امام میکوشید در سایه صلح ظاهری بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان کند و در عوض تضادهای درونی را در هر فرصت ممکن بروز دهد. نمونهای تاریخی را در این باره میخوانیم:
معاویه برای مروان نامهای نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام علی علیه السلام، را برای پسرش یزید خواستگاری کند و افزود: مهریهاش هر قدر باشد، میپذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، میدهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنیامیه و بنیهاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگاری را مطرح کرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن علی علیهما السلام است. از او خواستگاری کن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگاری کرد. امام به او فرمود: هر کسی را که میخواهی دعوت کن تا گرد هم آیند. وقتی بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثنای الهی گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر (13) را برای یزید خواستگاری کنم به این ترتیب که: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین کند. هر قدر پدرش مقروض بود، میدهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنیامیه و بنیهاشم میشود. یزید پسر معاویه کسی است که نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او کسی است که به برکت چهرهاش از ابرها طلب باران میشود. در پی این سخنان مروان نشست و امام حسن علیه السلام به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذکرت من حکم ابیها فی الصداق فانا لمنکن لندعب عن سنة رسول الله فی اهله وبناته
... واما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فی الله فلا نصالحکم للدنیا...;
2- در مورد قرضها، چه وقت زنهای ما قرض پدرانشان رادادهاند؟
3- در مورد صلح بین دو طایفه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیای شما صلح نمیکنیم.
4- در مورد افتخار ما به وجود یزید... اگر مقام خلافتبالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار کنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار کند.
5- در مورد طلب باران به برکت چهره یزید... تنها از محمد و ال محمد طلب باران میشود. نظر ما این است که دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم...» (14)
در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگی است که امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبنای دشمنی آنان را یادآور میشود و نقشه معاویه را که درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهای حزبی و قبیلهای تقلیل دهد و بعد خود را منادی صلح و آشتی معرفی کند، نقش بر آب میکند و همین نکته کلیدی است که باعث میشود علیرغم مصالحه ظاهری، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین علیه السلام آتش جنگ شعلهور شده، لایههای پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد که حق و باطل هرگز آشتیپذیر نیستند و صلح امام حسن علیه السلام تنها یک حرکت تاکتیکی برای بقای اقلیتشیعه بوده است. (15)
با این دیدگاه برای یافتن دلایل شهادت امام حسن علیه السلام باید به تعارض جبهه حق و باطل توجه کرد نه تعارضات قبیلهای و...